صلح افلاطونی و عدالت آریستوکراتیک
منصور براتی – پژوهشگر علوم سیاسی و دانشجوی دکترای اندیشه سیاسی در دانشگاه تهران
ماهنامه صلح برای همه: برتراند راسل در کتاب تاریخ فلسفه خود تمام تاریخ فلسفه سیاسی غرب را حاشیهای بر فلسفه افلاطون معرفی میکند، این امر ناشی از اهمیت و جایگاه افلاطون در تاریخ فلسفه سیاسی غرب دارد. افلاطون از جمله فلاسفهایست که درباره مفاهیم مختلف فلسفی به بحث میپردازد و هر یک را از روی زمین تا منتهای عالم استعلا برمیکشد و در باب هر کدام نظامی فلسفی را به وجود میآورد که البته در ارتباط با یکدیگر معنا و مفهوم مییابند. صلح و صلحگرایی در قاموس افلاطون به دو مفهوم دیگر گره خورده است او از یکسو صلح را همزاد عدالت میداند و از سوی دیگر آن را به دموکراسی (آتنی) ارتباط میدهد. البته نه آنگونه که انتظار میرود، بلکه به نحوی خلاف آمدِ عادت.
افلاطون صلح را به معنی نبود منازعه میگیرد. وقتی هر چیزی در جای خودش باشد، هرکس آنچه استحقاقش را دارد در اختیار داشته باشد و هر فرد و طبقهای به کار خود مشغول باشد و نه کمکاری کند، نه در امور دیگری دخالت چه دلیلی برای نزاع باقی خواهد ماند؟ بدین ترتیب اصولاً تعریف افلاطون از صلح این مفهوم را قهراً به عدالت گره میزند و از سوی دیگر به نحوه اداره جامعه و نظام سیاسی.
در واقع میتوان گفت در اندیشه افلاطون عدالت و صلح لازم و ملزوم یکدیگرند. بدین معنا که صلح در گرو عدالت و عدالت به دو معنای اولاً «سادگی و غیر زیادیخواه بودن اعضای جامعه و تهذیب نفس آنهاست» و «ثانیاً قرار گرفتن هر فرد و طبقه اجتماعی در جایگاهی است که استحقاقش را داشته باشد» وی در رساله قوانین مینویسد: «بزرگترین شرط نیکبختی این است که آدمی نه خود مرتکب ظلم شود و نه ظلم دیگری را تحمل کند. چنان نیرویی را تنها کسی میتواند دارا شود که در فضیلت انسانی به حد کمال برسد. همین قاعده درباره جامعهها نیز صادق است. جامعهای که از لحاظ اخلاقی عاری از نقص باشد همواره در صلح و صفا به سر میبرد. ولی اگر به بدی مبتلا باشد، چه در درون و چه در بیرون همیشه جنگ است» (قوانین 829a، ترجمه لطفی). او همچنین در جای دیگری میگوید: «خیر و صلاح عموم نه جنگ خارجی است و نه کشمکش داخلی» (قوانین 628c، ترجمه لطفی). او نمیپذیرد که در روابط کشورها جنگ دارای اصالت باشد و صلح محدود به زمانهای کمتر او حتی در رساله سیاستمدار چند بار اشاره میکند که حتی سیاست آمادهسازی برای جنگ و قانونگذاری برای جنگ نیز با هدف حراست از صلح انجام میپذیرد (سیاستمدار، 307e، ترجمه لطفی).
از سوی دیگر این فیلسوف نگاه مثبتی به دموکراسی ندارد و آن را در بین انواع پنجگانه حکومت در مرتبه چهارم و تنها یک درجه بهتر از استبداد تقسیم بندی . افلاطون حکومت فیلسوفان را کمال مطلوب معرفی میکند و میگوید بسته به شمار حاکمان این نوع حکومت میتواند پادشاهی و یا اشرافی باشد. افلاطون در ادامه ذات دموکراسی را با صلح همسو نمیخواند. او دموکراسی را همزاد جنگ میداند و میگوید دموکراسی زمانی پدید میآید که الیگارشهای حاکم بر جامعه یا در نتیجه جنگ (خواه خارجی و خواه داخلی) و یا به دلیل ترس از وقوع چنین جنگی قدرت را به توده مردم واگذار میکنند. به زعم افلاطون درون دموکراسیها تلاش برای آزادی و برابری به بیراهه کشیده میشود و سر از هوسپرستی و ولخرجی عدهای از افراد درمیآورد، در نتیجه عدهای فقیر و عدهای غنی شده و فاصله طبقاتی افزایش مییابد و جامعه سرشار از کینتوزی میشود. مألاً دموکراسی به درگیری و جنگ منتهی میشود. بدین ترتیب برداشت افلاطون از دموکراسی کاملاً منفی و نقطه مقابل نظریات صلح دموکراتیک و موضع «امانوئل کانت» است.
کانت پایهگذار مبنای لیبرال در باب صلح است. اگرچه کانت نیز معتقد است که صلح همسو با خیر عمومی است و نه جنگ، اما او همچنین برآنست که دموکراسی ضامن صلح است. تالی مقدمات مورد تأکید کانت عبارت از این است که نظامهای دیکتاتوری به دلایل مختلف (از جمله منحرفساختن توجهات مردم از مسائل داخلی و نیز ناتوانی در مدیریت امور داخلی) متوجه تهاجمات خارجی به دیگر کشورها میشوند. این در حالیست که کشورهای دموکراتیک به دلیل انتخابی بودن هیئت حاکمه نیازی به توسل به چنین تکنیکهایی برای تداوم عمر خود نداشته و در نتیجه به صلحی فراگیر دست پیدا میکنند.
از سوی دیگر نیز استدلالهای افلاطون در تقلیل صلح به عادلانه بودن مناسبات اقتصادی و تضاد آن با تلاش برای بهبود وضعیت اقتصادی و تحرک اجتماعی نیز چندان منطقی به نظر نمیرسد. از این رو میتوان گفت دیدگاه افلاطون چندان با مناسبت و اوضاع جوامع مدرن همخوانی ندارد. همچنین میتوان گفت برداشت افلاطون از دموکراسی، صلح و نیز پایدار ماندن جوامع، در حالت بدبینانه الیگارشیک و در حالت خوشبینانه آریستوکراتیک است و جاهطلبی را حتی به معنای مثبت آن برای عامه مردم مثبت قلمداد نمیکند.
دیدگاهتان را بنویسید